غازه
یک ضربالمثل ایرانی است که میگوید: «بالاتر از سیاهی رنگی نیست.» این عبارت در اشاره به مرگ بهکار میرود. گویا منظور این است که آزاردهندهتر از مرگ چیزی نیست. این مسلم است که انسانها ذاتاً تمایل دارند تا زندگی خویش را «با معنا»(Meaningful) ببینند. آنان نمیتوانند این نظر را تحمل کنند که جهان اساساً هرج و مرجآمیز و برخاسته از سر تصادف است و برای آنها هیچ معنا و اعتباری ندارد. به همین دلیل انسانها همواره کوشیدهاند تا هستی را هدفدار ببینند و آرمانها و غایاتی را به کنشهای خود نسبت دهند و نیز آنها را بر ارزشهایی سازگار سازند. معنای زندگی، حس آرامش بخش و امیدوارکنندهای است که جریان زندگی را گوارا میکند و بودن را لذتبخش میسازد. برای همین هم هست که انسانها از یک سو در تلاشند تا برای زندگی خویش معنا بسازند و از سوی دیگر در جهان، قضایایی هست که جهان را به بیهنجاری کشانده و بیمعنا و بینظم نشان میدهند و در یک کلام معناداری زندگی زندگی را تهدید میکنند. تجربههایی چون سیل، زلزله، بیماری، و مرگ، تهدیدی جدی برای حس نظم و معناداری هستند.
از میان تمام چیزهایی که زندگی را از نظر معنا فقیر میکنند، مرگ از همه مهمتر و ویرانکنندهتر است. این مفهوم همواره، انبوهی از گسست، ویرانی و بیهنجاری را به ذهن آدمی متبادر میکند. چیزهایی که به معنای «بیمعنایی»اند و نه معنابخشی. «تولستوی» این ذغدغه را اینگونه بیان میکند که: «آیا معنایی در زندگی من هست که مرگ گریزناپذیر نابودش نسازد.» و «لئوپاردی» در عبارتی دیگر میگوید: « فکری که واقعاً مرا خرد میکند فکر بیهودگی زندگی است، زندگی که نمود آشکار آن مرگ است.» ظاهر این است که تجربههایی چون مرگ تهدیدی جدی برای معناداری زندگی و نظم واقعیت درشمارند. توضیح ناپذیریِ رمزآلودِ پدیدههایی چون مرگ این گمان ناخوشآیند را بهوجود میآورد که شاید زندگی، انسان و جهان هیچ سروسامانی ندارند و این یعنی همان جهان بیمعنایی است که خواسته هیچ انسانی نیست و بودن در آن برای کسی لذتی در پی ندارد.
در میان مرگ دو رنج را به انسان تحمیل میکند: رنج از دست دادن بودن و رنج بی معنایی. عمیقاً معتقدم که این دومی از درد نخست دردناکتر و کشندهتر است. ادیان که رهانیدن انسان از درد و رنج را شعار خود ساختهاند، همواره در تلاشند تا با توجیه تجربههای غمانگیزی چون مرگ، زندگی انسان را از معنا سرشار ساخته و بدینوسیله از رنج او بکاهند. در این میان قرآن به عنوان متن دینی مسلمانان، شیوههایی خاص برگزیده است. در این کوته نوشته میکوشم نشان دهم که قرآن کریم چگونه و با چه روش یا روشهایی مسلمانان را در برابر تهدیدِ مرگ به بیمعنایی یاری میدهد.
اول: بازتعریف مرگ
آنچه زندگی انسان را به خالی شدن از معنای تهدید میکند، نه خودِ مردن(به مثابه یک واقعیت عینی) که «معرفت و یا معنای مرگ» است. یعنی نوعی شناخت از مردن که از بستر فرهنگی و اجتماعی او به وجود میآید. این شناخت، ممکن است به گونهای باشد که معناداری زندگی را تهدید کند. قرآن کریم در نخستین گام تلاش دارد تا با بازتعریف مرگ به کاهش اضطراب انسان کمک کند. تعریف قرآن کریم از مرگ تضاد میان مرگ و معنا را برطرف کرده و در بازیابی معنای زندگی نقشی اساسی دارد.
در دین اسلام، قرآن کریم به عنوان منبع اولیه و مهمّ آموزههای دینی، میکوشد تا تجربههای بشر از مرگ را به گونهای توجیه کند که مردن، نه تنها آزاردهنده و نابودکننده معنای زندگی نیست که کانون معنابخش آن است. بر این اساس در نظام معنایی قرآن، انسانی که از مرگ میترسد و آن را انکار میکند و از آن میگریزد، در حقیقت معنای زندگی را انکار میکند. در این منطق، انسانی که ایمانش کامل شده باشد مرگ را اینگونه میبیند: «به خدا سوگند پسر ابوطالب به مرگ علاقهمندتر است از کودک به پستان مادرش.» (از امام علی(ع)) اما این معنا چیست؟ قرآن چه معنایی از مرگ ارایه میدهد که در انسان این شیفتگی را ایجاد میکند؟ در اینجا، و از میان انبوهی آیه که دربارهی مرگ در قرآن وجود دارد، تنها به دو آیه اشاره میشود:
مرگ آفریدهشدهی خداست: از نگاه قرآن مرگ یک مفهوم عدمی نیست و خدا آن را مانند زندگی خلق می کند، « الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الحَْیَوهَ » (ملک،2). طبیعی است که مخلوقی که بر اساس خواست و ارادهی کامل و اخلاقی خدا آفریده شده است، نمیتواند آزاردهنده باشد.
بازگشت به خدا
در بیان قرآن مرگ عبارت است از بازگشت به خدا: « إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ»(بقره 156) و نیز در آیه دیگر «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ»(آل عمران،158) یعنی: اگر بمیرید و یا کشته شوید، هرآینه به سوی خدا باز خواهید گشت. بازگشت به خدا یعنی بازگشت به مرجع و بازگشت به همه خوبیها. مرگ راهی برای بازگشت به خداست. از نظر قرآن مردن رفتن به ناکجا نیست، معدوم شدن و نابود شدن نیست. مرگ رفتن به نزد خداست. «ما از خدا هستیم و به خدا باز میگردیم.» و یا می گوید: «شما بیتردید به سوی ما باز میگردید.» (زمر 77) بازگشت به خدا به معنای بازگشب به اصالت است چون که انسان از خدا آمده است و بازگشتش به سوی خدا به معنای بازگشت به اصل خویش است. این تصویر از مرگ نه ترس دارد و نه برای زندگی مشکل بیمعنایی بهوجود میآورد.
معنایی که قرآن از مرگ ارائه میدهد، چیزی غیر از نابودی است. بر این اساس مرگ از رخدادی نامتعادل و خارج از توان آدمی، به پدیدههایی دارای معنا و پاسخ تبدیل شوند. قرآن، به وسیله معرفی یک مرجع آسمانی و متعالی و پیوند مرگ با آن مرجع، یک دیدگاه ماوراءطبیعی از کل عالم هستی فراهم میکند و در این بستر، واقعیتی چون مرگ به گونهای معنا میشوند که هیچ تناقض و هرج و مرجی به حساب نمیآیند.
دوم: قراردادن مرگ در یک نظام منسجم ارزشی
قرآن با قرار دادن مرگ در یک نظام منسجم ارزشی که معمولا با زندگی پس از مرگ درپیوند است، بیمعنایی و ترسناکی ناشی از آن را کاهش میدهد. در این نظام ارزشی انسانها زاده میشوند، زندگی میکنند، و باز هم زاده میشوند تا نسبت به آنچه در زیست نخست خویش داشتهاند داوری شوند. از نظر قرآن، مرگ پایان فرصت تکرارناپذیری است که میتوان با استفاده از آن بر اندوختههای خود افزود. در این نظام ارزشی انسانها بعد از این که مردند متوجه میشوند که کاش باز میگشتند و از نو دوباره نیکوکاری پیشه میکردند. و البته این درخواست فایده ای ندارد: «ربّارجعونی لعلّی اعمل صالحاً فیما ترکتُ، کَلّا». وقتی مرگ در این نظام ارزش قرار میگیرد آزاردهنده و نابودکننده معنای زندگی نیست. تنها کسانی از مرگ خواهند ترسید که توشهای نیندوخته باشند و عمل صالحی انجام نداده باشند. انسانی که سالیانی دراز مشغول خویشتنداری بوده است و از کارهای بد اجتناب کرده و به دستورات الهی تن داده است، طبیعی است که نه تنها از مرگ نمیهراسد و آن را مخرب معنای زندگی خویش نمیداند، بلکه مشتقانه منتظر آن است و معنای تمام کنشهای خود را در آمدن مرگ میجوید. ولی کسی که دستش خالی است و رفتار درستی نداشته است، از مرگ میترسد و آن را مخالف با روش حاکم و معنای زندگی خود میداند. دقیق مانند دانش آموزی که با انکار اهمیت امتحان، به بازیگوشی مشغول بوده است و اکنون و در زمان امتحان گرفتار تشویش و ترس است.
سوم: ساده کردن مرگ
قرآن تلاش میکند مرگ را ساده کند و آن را طبیعی نشان دهد. به همین دلیل گاهی آن را با خواب یکی میداند. با این تفاوت که روح انسان در خواب به بدن او باز میگردد ولی در مرگ نه! « الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها» خدا جان ها را در وقت مردن میگیرد. و جان آنان را که نمردهاند در هنگام خوابیدن. (زمر: 42) یعنی مردن مثل خوابیدن است، هر دو نوعی جان دادن هستند. بر اساس این آیه، مرگ مانند خواب، به تجربه ی روزمره و بدون ترس انسان تبدیل می شود. از همین نوع ساده کردن مرگ، می توان به قرار دادن آن در روند رشد و دگرگونی های طبیعی انسان یاد کرد. قرآن وقتی از مراحل تکامل انسان سخن میگوید مرگ را هم به عنوان یکی از مراحل تکامل انسان ذکر میکند. برای نمونه در آیات 12تا 15 سوره مؤمنون. در این آیات مراحل آفرینش انسان را از خاک تا جنین و به دنیا آمدن تا مردن پشت سر هم ذکر میکند و در پایان میگوید که : بعد از این خواهید مرد. در این آیات قرآن به مسلمانان یاد میدهد که مردن نیز یک مرحله از بودن است. مثل کودکی، نوجوانی، و جوانی. عبور از نوجوانی به معنای معدوم شدن نیست و در نتیجه مردن نیز به معنای معدوم شدن نیست.
چهارم: مرگ پایان زندگی نیست
تصوّر این که مرگ پایان زندگی است، تأثیر زیادی در تلخی مرگ دارد. انسان با خود میاندیشد که این همه تلاش برای چیست؟ ما به این دنیا میآئیم، تلاش میکنیم، و در نهایت نابود میشویم، و این یعنی بی معنایی زندگی و یعنی رنجِ انسان. قرآن با ردّ این اندیشه به انسان یاد میدهد که مردن، پایانِ زندگی او نیست. قرآن میگوید: « انسان خیال میکند که ما پس از مرگ او را زنده نمی کنیم؟! او در اشتباه است، ما سرانگشتان او را نیز گرد خواهیم آورد» (قیامت، 2و 3) قرآن را مرگ را یک موقعیت مرزی میان دو زندگی، که هر دوی آنها بودن انسان را تشکیل میدهند تعریف میکند و یکی را «دنیا» و دیگری را «آحرت» معرفی میکند. و هر دو را از آنِ خدا میداند: « و انّ لنا للآخرهَ و الأولی» (لیل 13). و اضافه میکند که آخرت برای شما از دنیا بهتر است: « و الآخرهُ خیرٌ لک من الأولی» ضحی 4) زیرا « و الآخره خیرٌ و ابقی» (اعلی 17). خداوند به انسان میگوید که ممکن است دنیا با مردن او تمام شود ولی وجود انسان به پایان نمیرسد؛ آخرت با دوام خود وجود دارد و در آن جهان خداوند به انسان چیزهایی میبخشد که رنج های او در دنیا جبران بشوند: « و لَسوف یرضی» ( لیل 21) و انسان در حالی به آخرت وارد میشود که از خدا راضی است و نیز خدا از او راضی است: « ارجعی الی ربک راضیهً مرضیه» ( فجر 28). در این تصویر از مرگ، و با توجه به رابطه ی دنیا و آخرت، مرگ نه تنها در منطق قرآن شر نیست و زندگی انسان را با بیمعنایی روبرو نمیکند، که به آن معنا هم میدهد. مرگ تنها برای آنانی ویرانگر معنای زندگی است که زندگی دنیایی را بر آخرت ترجیح میدهند. آنان دنیا را دیدهاند و آخرت را نادیده گرفته اند: « کلّا بل تحبون العاجله و تذرون الآخره» (قیامت 20 و 21).
پنجم: جانهای مؤمنان به دست خدا گرفته میشود
خدا به ایماندارن این اطمینان را میدهد که خودش جان انسان ها را میگیرد. « شخص خدا جان انسانها را میگیرد.» (زمر 42) و یا فرشتهای از جانب خدا این کار را انجام می دهد. (انعام 61) هر چه مرگ تلخ باشد، جان بخشیدن به خدای مهربان و یا فرشتگانی که از جانب او آمده اند، میتواند آرامبخش باشد.
ششم: عمومیت بخشی به مرگ
در ادبیات فارسی این ضرب المثل وجود دارد که « عزای دستهجمعی، عروسی است.» در حقیقت درد وقتی منحصراً متوجه انسان نباشد و برای همه ی انسانها باشد، تحملپذیرتر میشود. قرآن با بیان این که همه میمیرند، آن را تعمیم میدهد و از تلخی اش میکاهد: « همهی جانداران مرگ را خواهند چشید.» (آل عمران 185) و « همه ی آنان که بر زمین زندگی میکنند، خواهند مرد.» (رحمن 62).
خلاصه
آنچه زندگی را از معنا تهی میکند مردن نیست، بلکه معنای مردن است. مرگ میتواند به گونه ای معنا شود که زندگی را به معنایی تهدید کند و شر باشد. و نیز می تواند به گونه ای معنا شود که برای زندگی مشکل معنا بوجود نیاورد. قرآن تلاش میکند تا با ارایهی معنایی از مرگ، آن را به پدیدهای تبدیل کند که ویرانگر معنای زندگی نباشد. و نیز با بیان چگونگی و حضور خدا در هنگام مردن و بازگشت انسان به سوی خدا، مرگ از تلخی بیرون آید و نه تنها به معنای زندگی آسیب نرساند که آن را معنا ببخشد.